CodeGym /وبلاگ جاوا /Random-FA /داستان یک انسان متفکر علوم انسانی
John Squirrels
مرحله
San Francisco

داستان یک انسان متفکر علوم انسانی

در گروه منتشر شد
داستان یک انسان متفکر علوم انسانی - 1سلام، همه! با نزدیک شدن به پایان سال 2018 ( داستان اصلی در ژانویه 2019 ارسال شد - یادداشت سردبیر )، من نیز مانند همه افراد شایسته تصمیم گرفتم بدهی های خود را تسویه کنم. و من مدیون همه کسانی هستم که به هر طریقی به من کمک کردند زندگی ام را تغییر دهم و برنامه نویس شوم. داستان من ممکن است در میان داستان های سایر دانشجویان، با وجود 38 سال عمرم (در زمانی که استخدام شدم)، نسبتاً معمولی به نظر برسد، اگر نه برای یک واقعیت که به اعتقاد من، آن را متمایز می کند. موضوع این است که بیشتر داستان هایی که در مورد چگونگی برنامه نویس شدن مردم خوانده ام به نوعی این خط داستانی را دنبال می کنند: نویسنده از کودکی آرزوی برنامه نویس شدن را داشته است، اما زندگی مسیر اشتباهی را در پیش گرفت، یا نویسنده تمایلی به برنامه نویسی نشان داد، اما یک بار دیگر در کارت ها نبود. به عبارت دیگر، آن‌ها همان‌هایی بودند که می‌توانیم آن‌ها را (بدون توهین به کسی) برنامه‌نویسان «نهفته» بنامیم. برای من اینطور نبود. در دوران کودکی، نوجوانی و حتی بیشتر دوران بلوغم، حتی به حرفه برنامه نویسی فکر نکرده بودم. علاوه بر این، من یک دانشجوی کلاسیک علوم انسانی هستم. در دبیرستان، تنها دروسی که در آن نمرات خوبی کسب کردم، علوم انسانی بود. من با علوم سخت مبارزه کردم و به سختی C را بدست آوردم. دبیرستان و دانشگاه من دروس کامپیوتر نداشت. خوب، آنها بخشی از برنامه درسی بودند، اما معلمان پیدا نشد. اگر آنها پیدا شدند، پس دائماً در مرخصی استعلاجی بودند. اساساً، من می توانم در کل سه درس علوم کامپیوتر را در کل دوران تحصیلی خود به یاد بیاورم. علاوه بر این، من از دانشکده حقوق فارغ التحصیل شدم. به طور خلاصه، من قطعا ذهنیت فنی ندارم. این اطلاعات پس زمینه یا داده های ورودی است. اما اول از همه. ایده برنامه نویس شدن اولین بار در سال 2013 به ذهنم رسید.در آن زمان من یک مدیر سطح متوسط ​​نسبتاً موفق با حقوق ماهانه بالاتر از میانگین بودم. همه چیز خوب بود، اما گاهی فکر می‌کردم "بعدش چیست؟" این زمانی بود که به مقاله انگیزشی از نویسنده CodeGym برخوردم که ادعا می کرد هر کسی که عقل سلیم داشته باشد می تواند برنامه نویس شود. من خودم را احمق نمی دانستم، اما با توجه به فقدان کامل دانش اولیه در این زمینه، نسبت به توانایی هایم تردید جدی داشتم. و در اینجا باید اولین تشکر خود را بکنم: آن نویسنده افکار خود را چنان قانع کننده در مجموعه مقالات خود بیان کرد که ایده برنامه نویسی را در ذهن من کاشت، جایی که در نهایت جوانه زد. با تشکر از شما، آقای نویسنده! با این حال، علیرغم علاقه‌ام، واقعاً قدم‌های فعال زیادی برای اجرای آنچه به ذهنم رسیده بود، برنداشتم. من عمدتاً در درس ها و وظایف 10 سطح اول حفاری کردم. خیلی چیزها بود که نفهمیدم برنامه نویسی به نظر طلسم جادویی بود، اما به دنبال توصیه نویسنده فوق، درس را بارها و بارها خواندم و سعی کردم آخرین کار را حل کنم - بالاخره به من قول داده شد که دیر یا زود قطعات پازل در جای خود قرار می گیرند (پرش جلوتر، همین اتفاق افتاد!). پیشرفت من نسبتاً کند بود، نه تنها به این دلیل که خیلی چیزها نامشخص بود، بلکه به این دلیل که همانطور که قبلاً اشاره کردم، همه چیز در زندگی من خوب بود: حقوق خوب و کار جالب (در آن زمان). حرکت آینده برای کار به عنوان یک برنامه نویس جوان جاوا با دستمزدی به اندازه نصف حقوق یک مدیر، به نوعی الهام بخش نبود. البته، پتانسیل رشد صعودی بعداً وجود داشت، بسیار بیشتر از آن چیزی که من به عنوان یک مدیر انتظار داشتم، اما اینها چشم اندازهای دور بودند و اینجا و اکنون کاملاً راحت بود. در همان سال شرایط من تغییر کرد. من شغل و زندگی راحتم را در کنار آن از دست دادم. از آنجایی که تخصص من بسیار محدود بود و هیچ فرصت شغلی در رشته ام پیدا نمی کردم، مجبور شدم به حوزه دیگری که به خوبی درک می کردم رها کنم. اما رقابت در آنجا بالاتر بود و حقوق من به همان نسبت کمتر بود و علاوه بر این، اکنون با حقوق یک توسعه دهنده جوان جاوا قابل مقایسه است. مطمئن نیستم که بتوانم جاوا را به تنهایی کشف کنم، تصمیم گرفتم که آموزش آنلاین مطمئناً جالب است، اما یادگیری آفلاین بسیار واقعی تر است (اشتباه کردم). من دوره ای را از یکی از مدارسی که برای آموزش جاوا ارائه می داد خریداری کردم. پر از امید درس خواندنم را شروع کردم. با پیشرفت در دوره، مشخص شد که تکمیل آن به من کمکی نمی‌کند که واجد شرایط موقعیت توسعه‌دهنده جاوا باشم، زیرا علاوه بر دانستن نحو و اصول اصلی، هنوز کارهای بسیار زیادی برای انجام دادن وجود دارد (من نمی‌دانستم هر گونه مخفف مانند SQL). این بسیار بی انگیزه بود زیرا من هزینه زیادی برای دوره پرداخت کردم و انتظار داشتم که سرمایه گذاری به زودی نتیجه دهد. پیچش کن نه، نظریه ای که آنها تدریس کردند بد نبود، و من چیزهای خاصی یاد گرفتم، اما در نیمه راه متوجه شدم که یک آموزش آفلاین تقریباً همان مقدار دانش آنلاین را به من می دهد، اما گران تر است. . بنابراین تصمیم گرفتم برای نیمه دوم دوره هزینه نکنم. در عوض، با استفاده از تخفیف سال نو، اشتراک این دوره جاوا را خریدم . زودتر گفته شود. اما اینجا هم همه اش آفتاب و آبنبات چوبی (دور از آن) نبود. من عمدتاً بعد از کار مطالعه می کردم و یک یا دو یا سه ساعت را به یادگیری اختصاص می دادم. این دوران تاریکی بود: وقتی بعد از کار خسته می‌شوید، واقعاً هیچ چیز در مغز شما نمی‌چسبد، به‌علاوه زبان به سختی قابل درک است (من دانشجوی علوم انسانی هستم، یادتان هست؟). و اگرچه خانواده ام (همسر و فرزند) حمایت می کردند، اما به سختی می توانم برای درس خواندن، برای خانواده و برای خودم وقت پیدا کنم. داستان یک انسان متفکر علوم انسانی - 2نتیجه تعویق بی رحمانه بود. من هر بار شش ماه تحصیل را رها کردم و بازی‌های آنلاین انجام می‌دادم (شیطانی که جهنمی ویژه برای آن آماده شده بود)، اما دیر یا زود برگشتم، داستان‌های موفقیت دیگران را خواندم و دوباره شروع کردم. این وضعیت نیز به دلیل بحران سیاسی و به تبع آن اقتصادی به شدت تشدید شد. حقوق من به دلار وابسته نبود و پول ملی کاهش یافت (در طول سال 2014، گریونا، پول ملی اوکراین، از 8 به 20 به دلار آمریکا کاهش یافته است). در نتیجه درآمد واقعی من 400-500 تومان در ماه شد و کاملاً افسرده شدم. به هر شکلی، من در واقع به سطح 21 یا 22 این دوره آنلاین رسیدم و احتمالاً می‌توانستم جلوتر هم می‌رفتم، اما یک ایمیل خوشحال کننده از سازندگان وب سایت در مورد استخدام برای دوره کارآموزی دریافت کردم ( نسخه روسی زبان دوره دارای یک مشارکت با کارآموزی برنامه نویسی آنلاین به نام topjava — یادداشت ویرایشگر ). دوره ی کارآموزی به صورت کیک واک نبود. من را با چارچوب ها و کتابخانه های مورد نیاز در زندگی واقعی، در پروژه های واقعی آشنا کرد. ضمنا من بار اول کارآموزی رو هم نگذروندم (دانش و مهارت کافی نداشتم). با این حال، در تلاش های بعدی، دانش و مهارت های من افزایش یافت. یک روز، در حالی که لیست های شغلی برنامه نویس جوان را در یک وب سایت مشهور و معتبر جستجو می کنید،با خبری مواجه شدم مبنی بر اینکه یکی از رهبران بازار در حال ثبت نام دانشجویان برای آخرین دوره های جاوا است. برخلاف دیگر شرکت‌های بزرگ، این افراد محدودیت سنی (مانند فقط سالمندان) اعمال نمی‌کردند. برای این، آنها از من تشکر می کنند. شرایط ساده بودند: قبولی در آزمون غربالگری، قبولی در مصاحبه ای که به زبان انگلیسی انجام شده است، و شما در دوره های خارجی (حدود 3 ماه) هستید. سپس پروژه خود را می نویسید و از آن دفاع می کنید و اگر به اندازه کافی خوب باشید، وارد دوره های داخلی (به مدت 1 تا 6 ماه) می شوید، پس از آن ممکن است (یا نه) به یکی از پروژه های معنی دار شرکت اختصاص پیدا کنید. در واقع، دوره‌های آموزشی از شرکت‌هایی که استخدام بعدی را ارائه می‌دهند، بهترین و کم‌مصرف ترین راه برای ورود به این رشته است، اما در اینجا دو نکته وجود دارد: اول، رقابتی بودن آن‌ها، و دوم، هیچ تضمینی برای استخدام وجود ندارد (مثلاً ، ممکن است به دلیل مهارت های نرم یا انگلیسی ضعیف استخدام نشوید). با توجه به تجربه‌ام در مورد مسابقه می‌نویسم: بیش از 450 نفر برای آزمایش درخواست دادند، تقریباً 50 نفر در دوره‌ها پذیرفته شدند، کمتر از 20 نفر به دوره‌های داخلی راه یافتند. من نمی‌دانم چند نفر پیشنهاد دریافت کرده‌اند، اما این واقعیت که برخی از آنها پیشنهادی دریافت نکرده‌اند، توسط اطلاعات داخلی به خوبی ثابت شده است. در هر صورت، بدون هیچ انتظار بزرگی برای آزمایش ثبت نام کردم. فکر کردم انجام این کار بهتر از انجام ندادن است، بنابراین تصمیم گرفتم تلاش کنم. تعجب من را تصور کنید که مدتی بعد به من اطلاع دادند که مرحله اول فرآیند گزینش را پشت سر گذاشته ام و برای شرکت در مرحله دوم دعوت شدم: مصاحبه ای که به زبان انگلیسی انجام شد. شادی من هیچ حد و مرزی نداشت، اگرچه در مورد برقراری ارتباط به زبان انگلیسی تردید داشتم. بنابراین شروع به آماده سازی کردم:من از همسرم خواستم که چندین مصاحبه با من به زبان انگلیسی انجام دهد، و پاسخ‌های سوالات رایجی را که احتمال زیادی در مصاحبه پرسیده می‌شود، تمرین و حفظ کردم (در مورد خودتان بگویید، در مورد تجربه قبلی‌تان بگویید، چرا می‌خواهید برای ما کار کنید و غیره). در مصاحبه قبول شدم و برای شرکت در دوره ها دعوت شدم. از آنجایی که این یک فرصت واقعی برای به دست آوردن شغل بود، پس از مشورت با همسرم و جلب حمایت او، تصمیم گرفتم شغل فعلی خود را رها کنم و کاملاً روی دوره ها تمرکز کنم. به عبارت دیگر، من رفتم آل این. برای من، دوره های خارجی بیشتر ناامید کننده بود: ما از پایه شروع کردیم و به طور سطحی تمام مفاهیم اصلی را پوشش دادیم. من هم نگران شایستگی مربی بودم. او برای یک مدرس دانشگاه (و برای یک مربی پاره وقت برای یک رهبر بازار، و همانطور که خودش نیز توصیف کرد، یک مربی که دوره های پولی را برای یک مدرسه آفلاین تدریس می کند) نسبتاً (به بیان ملایم) بی زبان بود. گاهی اوقات درک سخنرانی ها دشوار بود، نه به این دلیل که موضوع پیچیده بود، بلکه به این دلیل که ارائه اطلاعات وحشتناک بود. برداشت من نیز با یک حادثه در یکی از سخنرانی ها خراب شد: یکی از دانش آموزان سؤالی پرسید که معلم سپس پاسخ داد. مشکل این بود که پاسخ نادرست بود. ظاهراً معلم با ندانستن پاسخ، تصمیم گرفت با بداهه‌گویی به جای اینکه صادقانه اعتراف کند که پاسخ را نمی‌داند/به خاطر می‌آورد، چهره خود را در مقابل گروه حفظ کند. همانطور که اتفاق افتاد، دانش آموزی که کنار من نشسته بود و من جواب را می دانستم و معلم را تصحیح می کردم، اما این اتفاق به اعتبار استاد در نظر من آسیب جدی وارد کرد. خوشبختانه در اواخر دوره، معلم متفاوتی کلاس را به عهده گرفت. او تسلط بسیار بهتری بر موضوع داشت و مهارت های عملی داشت. و ارائه اطلاعات به طور غیر قابل مقایسه ای بهتر بود. همه چیز در زندگی دیر یا زود به پایان می رسد و دوره های بیرونی نیز به پایان می رسد. پروژه نهایی خود را نوشتم و به امید ورود به دوره های داخلی شروع به آماده سازی برای دفاع از آن کردم. علیرغم این واقعیت که من جزو شاگردان برتر نبودم، معتقد بودم که شانسی دارم و خودم را محکم در وسط گروه می‌دانستم. متأسفانه یا خوشبختانه سرنوشت دخالت کرد. صبح زود به دفاع برنامه ریزی شده رسیدم. من یک ارائه شفاهی از پروژه خود ارائه کردم و سپس برنامه را راه اندازی کردم تا عملکرد آن را نشان دهم. من با سوالات نظری و عملی غرق شدم. پس از پاسخ دادن به سؤالات با درجات مختلف موفقیت، یک کار برنامه نویسی اضافی اجباری دریافت کردم و برای یافتن راه حل به اتاق جداگانه ای رفتم. مدتی بعد، با راه حلم به مصاحبه کنندگانم بازگشتم. در این زمان، گروه مصاحبه کنندگان تقریباً به طور کامل تغییر کرده بود. راه حل خود را ارائه کردم، اما آنها به من اطلاع دادند که مشکل را درک نمی کنم و از من دعوت کردند که دوباره امتحان کنم. دوباره به اتاق دیگر رفتم. وقتی راه حل جدیدی پیدا کردم، متوجه شدم که هیچ یک از افرادی که در ابتدا با من مصاحبه کرده بودند، هنوز آنجا نبودند. کسانی که جایگزین آنها شدند، تکلیف من را بررسی کردند و گفتند که چون هیچ یک از آنها در مصاحبه من حضور نداشتند، باید با کسانی که بودند بررسی کنند. به هر حال، نمی‌دانم چه کسی و چگونه پیگیری کرده‌اند، یا چگونه بازخوردهایی را درباره دفاعیات من از افراد مختلف جمع‌آوری کرده‌اند، اما به من گفتند که قبول نکردم. داشت خرد می کرد. درست است، آنها به من گفتند که می توانم بعد از 3 ماه در دور بعدی استخدام دوباره سعی کنم از خودم دفاع کنم: تنها شرط این بود که باید یک پروژه کاملاً جدید تهیه و دفاع کنم. چاره ای نداشتم، پس قبول کردم. شکست من مرا در افسردگی شدید فرو برد زیرا امید این بود که بعد از سه ماه کار کنم. اما اکنون سه ماه فقط فرصت دفاع از خودم را بدون هیچ تضمینی به ارمغان می آورد. و به یاد داشته باشید، من کارم را رها کردم و همه چیز را شرط بندی کردم، که همچنین به یک چشم انداز خوش بینانه کمک نکرد. البته، چیز مثبتی از دوره‌ها به دست آمد: متوجه شدم که قبلاً چیزهای زیادی می‌دانستم و می‌توانم یک برنامه کاربردی با پیش‌نمایش مناسب بنویسم. اما هنوز هیچ اطمینانی نداشتم که شرکت حاضر است برای این مهارت ها هزینه بپردازد. بنابراین،آماده‌سازی شدید برای دفاع دومم را آغاز کردم ، اما یک گام مهم دیگر (و همانطور که بعداً مشخص شد، درست) را نیز انجام دادم: رزومه‌ام را در وب‌سایت‌های مختلف پست کردم و شروع به مصاحبه کردم. نمی توانم بگویم تماس های زیادی وجود داشت، معمولاً هر هفته یک یا دو تماس. تجربیات من در طول مصاحبه ها نیز متفاوت بود، از نسبتاً فاجعه بار، زمانی که احساس می کردم خود را نسبتاً متوسط ​​نشان داده ام، تا آنهایی که مصاحبه فنی را تکمیل کردم، اما به دلایلی بیشتر از این پیش نرفتم. داستان یک انسان متفکر علوم انسانی - 3من ناامید نشدم، به یاد این حرف کسی افتادم که هیچکس بیست بار پشت سر هم رد نشده است. من روی نقاط ضعفی که در هر مصاحبه آشکار شد کار کردم. من دو ماه را به این ترتیب گذراندم و در 12-14 مصاحبه شرکت کردم. بعد از یکی از آنها، اولین پیشنهاد شغلی خود را در یک شرکت کوچک با حقوقی بالاتر از میانگین بازار دریافت کردم . من به جزئیات روزهای اول، هفته‌ها و غیره کارم نمی‌پردازم - آنها می‌توانند موضوع یک مقاله طولانی جداگانه باشند. فقط می گویم که دوره آزمایشی خود را با موفقیت پشت سر گذاشتم و تا به امروز در این شرکت مشغول به کار هستم. من از تیم و فن آوری پیشرفته بسیار راضی هستم. من به زودی یک سالگی خود را در این شغل جشن خواهم گرفت و اگرچه تقریباً هر روز با چالش های جدیدی روبرو هستم، اما مشتاق هستم که سر کار بروم، زیرا کاری را که دوست دارم انجام می دهم. خب، پست طولانی من وجود دارد. من از این فرصت استفاده می‌کنم و یک بار دیگر از خالق این دوره آنلاین تشکر می‌کنم که مرا متقاعد کرد که زندگی‌ام را به طور اساسی تغییر دهم، تیم دوره برای اجرای هوشمندانه این ایده. و با وجود اینکه هیچ یک از دوره ها را به طور کامل تمام نکردم، پایه و اساس و اعتماد به نفس لازم را به من دادند تا اولین شغل برنامه نویسی را پیدا کنم. به طور خلاصه، می‌خواهم به هر کسی که به توانایی‌های خود شک دارد بگویم، داستان دانشجوی علوم انسانی را به خاطر بسپارید که موفق شده بود - و اگر قدم اول را برداشته‌اید، اولین قدم را بردارید یا کاری را که شروع کرده‌اید به پایان برسانید. و در نهایت، هر چه زودتر شروع به مصاحبه کنید، بهتر است. شما هرگز احساس آمادگی نخواهید کرد، اما فقط پس از دریافت برخی ردها می توانید پیشنهادی دریافت کنید. یادت باشه هیچکس 20 بار پشت سر هم رد نشده! این یک واقعیت ثابت شده است!
نظرات
TO VIEW ALL COMMENTS OR TO MAKE A COMMENT,
GO TO FULL VERSION