CodeGym /وبلاگ جاوا /Random-FA /تغییر به فناوری اطلاعات
John Squirrels
مرحله
San Francisco

تغییر به فناوری اطلاعات

در گروه منتشر شد
سلام، همه! اجازه دهید چند کلمه در مورد اینکه چگونه تصمیم گرفتم وارد حوزه IT شوم را بیان کنم. با انجام این کار، امیدوارم بتوانم انگیزه و اعتماد به نفس هر کسی را که به این مسیر فکر می کند یا در حال تلاش برای پیمودن این مسیر است، تقویت کنم. تغییر به IT - 1 باید بگویم که هر فردی باید در مورد اینکه آیا این مناسب است یا خیر، تصمیم شخصی محکمی بگیرد. زیرا در مسیر رسیدن به این هدف با انبوهی از موانع روبه‌رو می‌شوید و چیزی شبیه به این را به خود می‌گویید: " شاید این برای من نباشد " یا " احتمالاً من خیلی خنگ هستم. " باید با این موضوع کنار بیای و قبول کن. دشوار خواهد بود، اما اگر غلبه کنید، دستاوردها ملموس است. من در حال حاضر 27 ساله هستم ( در زمانی که این داستان در فوریه 2018 منتشر شد - یادداشت سردبیر ). من چندین بار مطالعات دانشگاهی را شروع کرده ام =) اولین بار این بود که آنها هنوز در حال برگزاری امتحانات ورودی بودند (سال گذشته قبل از اجرای کامل آزمون مستقل خارجی (EIT)). علیرغم این واقعیت که من امتحانات دبیرستانم را با موفقیت پشت سر گذاشتم، شکاف بین برنامه درسی دبیرستانم و آنچه در دانشگاه مورد نیاز بود، روی من تأثیر گذاشت (تست های EIT در مقایسه با امتحانات قدیمی هیچ چیز نیستند). در دوره های آمادگی شرکت کردم. آنها را تمام کردم و ثبت نام کردم. با اینکه دپارتمانم خوب بود اما به نوعی برایم لذتی نداشت. من نمی خواستم زندگی ام را به مهره ها، چرخ دنده ها و نقاشی ها گره بزنم. من سال اولم را ترک کردم و با قراردادی دوباره در جایی که می خواستم ثبت نام کردم. هنگام انتخاب رشته تحصیلی، چشم انداز حرفه آینده ام را در نظر گرفتم. دانشگاه توصیف های زیبایی از آنچه پس از فارغ التحصیلی داشتم ارائه کرد. و با الهام از آینده درخشانم، کتابها را باز کردم. حالا نوبت یک میم است: « هرگز اینقدر اشتباه نکرده‌ام. » به من یک سری حرف‌های غیرضروری یاد داده‌اند که حدود یک قرن پیش بود. برخی از موضوعات، مانند C++ و پایگاه های داده، مطمئناً جالب بودند. اما من نتوانستم آنها را به درستی یاد بگیرم، زیرا باید برای مسکن و غذا درآمد کسب می کردم. باید بگویم بهترین وضعیت نبود. تغییر به IT - 2
هابیت: یک سفر غیرمنتظره
درسم به همین منوال پیش رفت و متوجه شدم که اساساً هیچ جهتی ندارم. در این مدت بارها تغییر شغل دادم. من پیشخدمت، مروج، بازرگان، عامل فروش و غیره بودم. در یک حرفه بسیار تخصصی دیگر مهارت پیدا کردم، بسیار جالب و پردرآمد، اما تقریباً به طور کامل بدون تقاضا در کشورهای ما. بنابراین همه چیز در حال چرخش بود، و در یک نقطه، من متوجه شدم که من شروع به تسلیم شدن کردم. وقتی تمام روز سر کار عجله دارید، و یک دانشجوی تمام وقت دانشگاه هستید که با عجله به محوطه دانشگاه می‌روید تا یک آزمایشگاه یا پروژه را تمام کند، و بعد از ظهر به خانه می‌آیید و سعی می‌کنید چیز دیگری یاد بگیرید، متوجه می‌شوید. که پایدار نیست و باید به یک برنامه متفاوت فکر کنید . همانطور که اتفاق افتاد، افرادی در اطراف من بودند که یا قبلاً در IT کار می کردند یا سعی کرده بودند برنامه نویس شوند. با نگاهی به آنها دیدم که به کارشان علاقه دارند. نتایج آنها منعکس کننده این اشتیاق بود. البته عامل اصلی برای من شریک زندگی ام بود که همیشه و در همه چیز از من حمایت کرده است. راستش نمی دانم بدون او چه بلایی سرم می آمد. او در علوم سخت خوب بود و به سمت برنامه نویسی گرایش داشت. او به من پیشنهاد داد که آن را امتحان کنم. باید بگویم که قبلاً هرگز به آن علاقه ای نداشتم و فکر می کردم که اصلاً این کار من نیست. اما من شروع به تلاش کردم. طبیعتاً در ابتدا سردرگمی کاملی در سرم وجود داشت و به سختی می‌توانستم خودم را مجبور به ادامه راه کنم. من سعی کردم C ++ را یاد بگیرم، اما یادگیری این با استفاده از کتاب های درسی سخت بود. انگیزه ام به صفر رسید. بنابراین من استراحت کردم. بعداً، دوست دخترم به نوعی وارد دوره‌هایی شد که شرکتی به دنبال استخدام افرادی بود که به آنها آموزش برنامه‌نویسی در جاوا را می‌داد. با هم رفتیم مصاحبه در آن مناسبت من رد نشدم. زمان ناکافی برای آماده سازی یک بار دیگر عاملی بود. دوباره سر کار برگشتم و هر از چند گاهی به درس هایم برمی گشتم. یک دور دیگر جذب برای دوره ها انجام شد و این بار قبول شدم (اتفاقاً من دقیقاً اینگونه تصمیم گرفتم جاوا بخوانم). باز هم به طرز جهنمی سخت بود. ترکیب کار و تحصیلات دانشگاهی به اندازه کافی سخت بود، اما زمانی که تحصیل در این دوره ها اضافه شد، به سختی موفق به انجام کاری شدم. به علاوه، ما شروع به مشکلات خانوادگی کردیم. مجبور شدم تحصیلم را رها کنم. زمان گذشت. لیسانس خود را تمام کردم و در نهایت متوجه شدم که از دانشگاه فارغ التحصیل خواهم شد با چشم انداز فوق العاده ای که در همه چیز و در هیچ چیز متخصص شوم. من به یک برنامه کارشناسی ارشد مکاتبه ای نقل مکان کردم. به صراحت می توانم بگویم که چیزی از دست ندادم. به نظر من، تحصیلات عالی ما به شما چیزی جز توانایی باب و بافتن همراه با احساس ناامیدی نمی دهد که زمان زیادی را تلف می کنید و می توانید از آن برای انجام کارهای مفید استفاده کنید. کار کمی راحت تر شد. شروع کردم به داشتن وقت آزاد. اما از قبل می‌توانستم ببینم که باید پایه و اساس آینده‌ای شایسته را بنا کنم. شغل فعلی ام جز اعصاب سرخ شده چیزی به من نمی داد. من مطالعات جاوا را از سر گرفتم. من سعی کردم این کار را با استفاده از کتاب کتی سیرا و برت بیتس انجام دهم. مثل دفعه قبل، برای من سخت بود که از این طریق چیزی یاد بگیرم. من نوعی ساختار و رویکرد جامع می خواستم، اما چیزی که به دست آوردم پرش از یک موضوع به موضوع دیگر بود. آن زمان بود که دوستم به من گفت که او نیز در برنامه نویسی تلاش می کند و با استفاده از CodeGym شروع به مطالعه کرده است ( CodeGym نسخه روسی زبان CodeGym است - یادداشت ویرایشگر ). باید بگویم اولش خیلی شک داشتم. یک بازی که به کسی یاد می دهد چگونه برنامه ریزی کند؟ به نظر راهی برای کلاهبرداری بود. به هر حال، برنامه نویسان واقعی از کتاب ها یاد می گیرند و نه چیز دیگری. اما پس از یک دوره رقت بار جستجوی کتاب های درسی، تصمیم گرفتم از توصیه ها پیروی کنم و CodeGym را امتحان کنم. و باید بگویم که از همان زمان شروع شد. این چیزی است که من به دنبال آن بودم. یک رویکرد و ساختار جامع. تمام وظایف محول شده شامل تمرین بود. هر چیزی را که یاد گرفتم، فوراً اعمال کردم، بنابراین در ذهنم ماندگار شد. من در محل کار کد نوشتم. با هر تکلیفی که حل می‌کردم هیجان‌زده می‌شدم، زیرا درب مرحله بعدی را باز می‌کرد. هر مقاله به من انگیزه می داد. وقتی ویدیوها در فرآیند یادگیری ظاهر می‌شد، دوست داشتم برای خودم چای سبز دم کنم، یک اسنیکرز بگیرم و برای تماشا کردن استراحت کنم. این به من کمک کرد تا سرم را پاک کنم و به طور همزمان انگیزه ام را افزایش داد. البته لحظات سختی هم بود. نه تنها کار من در آن زمان لذت خود را از دست داد، بلکه کاملاً تهوع‌آور بود. مديران مدام از ما مي‌خواستند كه مثل برده‌هاي گالري كار كنيم، مدام تلاش مي‌كردند حقوق‌هايمان را كاهش دهند و اعصاب‌مان را سرخ مي‌كردند. من مجبور شدم باب و بافندگی کنم تا امرار معاش کنم. علاوه بر این، من از این احساس که در حالی که همه در حال پیشروی بودند (و این بدترین قسمت بود) دارم زیر آب می روم افسرده شدم. طبیعتاً این روی زندگی خانوادگی من تأثیر گذاشت. نیمه بهتر من که در آن زمان به عنوان یک توسعه دهنده کار می کرد، نگران همه اینها بود. و البته این استرس هم وارد شد. در مطالعاتم نیز گاهی اوقات به وظایفی برخورد می کردم که باعث می شد احساس بی کفایتی و خارج از عمق خودم کنم. اما هر بار به زور خودم را تحمل کردم و کار را تمام کردم. تغییر به فناوری اطلاعات - 3
سرگرد پین
من در این دوره جاوا به سطح 25 رسیدم. دوست من که این دوره ها را توصیه کرده بود قبلاً شاغل بود و به من پیشنهاد داد که شروع به نوشتن پروژه های خودم کنم. در آن زمان ما با مشکلات مالی مواجه بودیم و همانطور که اتفاق افتاد آخرین اشتراک ماهانه من به تازگی تمام شده بود. تصمیم گرفتم از توصیه های او پیروی کنم (اتفاقاً از اینکه نتوانستم آموزش را تمام کنم پشیمان هستم). من شروع به مطالعه چارچوب Spring کردم. اکنون به سختی می توانم توسعه جاوا را بدون آن تصور کنم. من عمیق تر به HTML و CSS پرداختم. و من در واقع شروع به خاراندن یک برنامه وب کوچک کردم. اولین برنامه من هیچ کار مفیدی انجام نداد جز اینکه به من کمک کرد در فن آوری های جدید تسلط پیدا کنم. اساساً برخی از شیء را از لیستی از اجزاء مختلف و سطوح کیفیت مونتاژ می کند. فوق العاده ساده اما این چیزی بود که به من اجازه داد اصول اولیه را جذب کنم و به من اطمینان داد که قبلاً می توانم مهارت هایم را در عمل به کار ببرم. در طول راه، شروع به نظارت بر بازار کار کردم. مشاغل زیادی وجود داشت، اما هیچ کدام وجود نداشت. اساساً، بخش فناوری اطلاعات در شهر من بسیار بزرگ است و توسعه دهندگان جاوا همیشه مورد تقاضا هستند. اما بیشتر مشاغل موجود برای برنامه نویسان سطح متوسط ​​و بالاتر بود. فرصت‌های نادر برای یک توسعه‌دهنده جوان حداقل به یک سال تجربه یا توانایی کار با یک سری فناوری‌هایی نیاز داشت که من نمی‌شناختم. این به این دلیل بود که بازار با توسعه دهندگان بی تجربه بیش از حد اشباع شده بود و در نتیجه، آستانه مهارت برای ورود دائما افزایش می یافت. با این حال، در Lviv ( شهری در غرب اوکراین، اروپا - یادداشت سردبیر، گاهی اوقات می توانید فرصت های شغلی را مشاهده کنید که فقط به Java Core نیاز دارند. با وجود این، من شروع به ارسال رزومه کردم، در حالی که به طور همزمان پروژه های خود را کدنویسی می کردم و فناوری های جدید موجود برای مبتدیان را در dou.ua مطالعه می کردم. من یک حساب لینکدین ایجاد کردم و چند مهارت را در نمایه خود نشان دادم. طبیعتاً هیچ پاسخی وجود نداشت. چه شرکتی به یک تازه کار نیاز دارد که باید آموزش ببیند و نیاز به سرمایه گذاری زمان، پول و منابع انسانی داشته باشد؟ هیچ یک. اما من تسلیم نشدم. من سرسختانه رزومه ام را فرستادم، حتی به جاهایی که به دنبال برنامه نویس سطح متوسط ​​بودند. زمان گذشت. و البته ناامید شدم. به نظر می رسید هیچ چیز موفق نبود. اما سپس دعوتنامه ای برای انجام یک کار آزمایشی دریافت کردم (به هر حال، آن از یک شرکت با افتتاحیه سطح متوسط ​​بود). وقتی آن را باز کردم، ترس و شادی را همزمان تجربه کردم. دیدم که این کار کاملاً در حد توان من است. من مجبور شدم برنامه ای بنویسم که به کاربر اجازه می دهد یک شی با یک شناسه، نام و مقدار عددی ایجاد کند. مجبور شدم از Spring (Boot، IoC، REST، MVC، Security)، Hibernate، MySQL و JUnit استفاده کنم. Thymeleaf برای رابط کاربری پیشنهاد شد. در آن زمان، من کم و بیش فقط Spring IoC، MVC و MySQL را می شناختم. پنج روز برای همه چیز در نظر گرفته شده بود. خودم را به یادگیری انداختم. من زیاد نخوابیدم مهمتر از همه، قرار بود در اواسط این دوره برای دیدن اقوام پرواز کنیم. من تمام تلاشم را کردم و به دلیل کم خوابی به سختی می توانستم فکر کنم آخرین روز کی فرا رسید. من تکلیف را ارائه کردم. پس از کمی انتظار، پاسخی دریافت کردم که تکلیف من را بررسی کرده اند و مرا یادداشت خواهند کرد. البته این پاسخ مودبانه استاندارد بود. من به خوبی می دانستم که بعید است بتوانم این کار را در اولین تلاشم به خوبی انجام دهم. ولی یه چیزی بود این فرصت به من اجازه داد چیزهای زیادی یاد بگیرم که جدید بود. با وجود اینکه پیشنهادی دریافت نکردم، باز هم از فرصتی که برای آزمایش خودم به دست آمد سپاسگزار بودم. تغییر به فناوری اطلاعات - 4
ارباب حلقه ها
به درس خواندن ادامه دادم. من در دوره برنامه نویسی که هر پاییز توسط یک شرکت معروف در شهرمان برگزار می شود ثبت نام کردم. با دانشی که داشتم به راحتی در آزمون غربالگری قبول شدم. هدف از این دوره آشنایی دانش آموزان با زبان ها و ابزارهای توسعه بود. به علاوه، کسانی که می خواستند می توانستند گروه هایی را تشکیل دهند که یک سرپرست برای آنها تعیین شد. پروژه خاصی به آنها داده شد تا اجرا کنند. از نظر تئوری، این امر باعث شد که مورد توجه قرار بگیریم و شغلی پیدا کنیم. در اینجا آموختم که نه تنها دانش فناوری مهم است، بلکه کار گروهی نیز مهم است. در طول دوره، آنچه را که کم داشتم دیدم و کمی قبل از پایان آن، شروع به کار بر روی اپلیکیشنی کردم که بسیار مبهم شبیه یک Pinterest ساده شده بود. در طول راه، از یکی از دوستانم خواستم که مرا راهنمایی کند. زمان گذشت و دیدم بیشتر کار می کنم و کار بهتری انجام می دهم. با هر قدم جدید احساس می کردم در مسیر درستی هستم. من واقعاً از کاری که انجام می دادم خوشم آمد. من با عشق تمام جزئیات برنامه ام را جلا دادم. این به ویژه در مورد قسمت جلویی صادق بود. توسعه آن بیشتر از backend طول کشید. چون نمی توان با نسبت ها حدس زد و همه چیز به نظر بیهوده بود. کمی بیشتر گذشت و دیدم دوباره برای دروسی که قبلا دوبار ثبت نام کرده بودم جذب می کنند. تصمیم گرفتم دوباره رزومه خود را ارسال کنم. همه چیز به زیبایی نوشته و قالب بندی شده بود (البته به زبان انگلیسی). در پاسخ، دوباره برای مصاحبه دعوت شدم. وقتی دعوت نامه را دریافت کردم، یک هفته دیگر مصاحبه بود. در این مدت، وب‌سایت‌هایی را می‌خوردم که پاسخ‌هایی را برای سؤالاتی که ممکن بود بپرسند پیشنهاد می‌کردند. به نظر می رسید آنچه بعد از آن احساس من را تأیید می کرد. وارد دوره ها شدم فرآیند یادگیری شرکت کنندگان را ملزم به حضور در سخنرانی ها و انجام تکالیف می کرد. همه شرکت‌کنندگان به تیم‌ها تقسیم شدند و به آنها یک پروژه تمرینی داده شد که پایه و اساس کل تجربه آموزشی را تشکیل داد. وقتی تیم من پروژه تمرینی خود را دریافت کرد، همه فکر می‌کردیم که نمی‌توانیم آن را انجام دهیم. سرپرستان ما اعتراف کردند که موضوع استثنایی بود و طبق همه استانداردها، یکی از دشوارترین موضوعاتی بود که تا به حال تعیین شده است. فن آوری های زیادی وجود داشت که ما آنها را مطالعه نکرده بودیم. با این حال، ما تصمیم گرفتیم که باید تلاش کنیم و در هر صورت، تجربه بسیار خوبی خواهد بود. اینجا باید بگویم که خیلی خوش شانس بودم که تیمی را که گرفتم به دست آوردم. همه اعضای تیم اهمیت تمرین را درک کردند و می خواستند شغلی پیدا کنند. من معتقدم این تنها دلیلی بود که توانستیم با این پروژه کنار بیاییم. هر بار که گرفتاری داشتیم، همه دور هم جمع می شدیم و لجن را می شکستیم. کار کردن در آن شرایط واقعاً لذت بخش بود. البته در تمام این مدت به شدت آشفته بودم. حتی به یاد دارم که در تعطیلات ماه مه با خانواده و دوستانم برای تعطیلات رفتم و فکر می کردم که این یک حواس پرتی خوب خواهد بود. اما نه چنین شانسی :) همه چیز از ذهنم خارج شد به جز آنچه که نیاز داشتم. حتی برای یک دقیقه فراموش کردن غیرممکن بود. اما حتی این هم برای بهتر شدن بود :) و اینجا این داستان به پایان می رسد. وقتی کارمان را روی پروژه به پایان رساندیم، قبل از پایان آموزش برای مصاحبه دعوت شدم. با وجود هیجان زیاد، مصاحبه را پشت سر گذاشتم و اولین پیشنهادم را دریافت کردم. فکر می کنم ناگفته نماند که شادی من حد و مرزی نداشت.بالاخره به هدفم رسیدم و به مرحله جدیدی رفتم. الان هشت ماه است که کار می کنم. هر روز متقاعد می شوم که در جایی هستم که باید باشم و کاری را که انجام می دهم دوست دارم. طبیعتاً انگیزه بیشتری از این واقعیت دارم که کارم دستمزد خوبی دارد و شرکت من برای فراهم کردن شرایط کاری راحت برای من زحمت می کشد. در کشور ما کمتر جایی وجود دارد که بتوان آن را دید. البته الان هم چالش‌هایی وجود دارد و گاهی اوقات مجبور می‌شوم فدای خواب باشم و تا دیروقت کار کنم. خوب یا بد، من آن را دوست دارم. بعلاوه، هیچ گاه مورد توجه مدیریت قرار نمی گیرد. در هفت سال گذشته، من واقعاً از کاری که انجام می‌دهم لذت برده‌ام. طبیعتا این موضوع در تمام جنبه های زندگی من تاثیر مثبت داشت. در نتیجه می توانم بگویم که با وجود همه سختی ها و موانع، هرکسی می تواند به آنچه می خواهد برسد. شما فقط باید از مسیر انتخابی خود منحرف نشوید، تمام تلاش خود را بکنید و در هنگام شکست هرگز تسلیم نشوید. متاسفم که اینقدر سرگردان شدم امیدوارم این به کسی در مواقع سخت کمک کند. به من کمک کرد. بهترین ها و تشکر از تیمی که این دوره جاوا را ایجاد کردند. واقعا کمکم کردی :)
نظرات
TO VIEW ALL COMMENTS OR TO MAKE A COMMENT,
GO TO FULL VERSION