CodeGym /وبلاگ جاوا /Random-FA /هیچ وقت دیر نیست!
John Squirrels
مرحله
San Francisco

هیچ وقت دیر نیست!

در گروه منتشر شد
این ترجمه داستان موفقیت جامعه جهانی جاوا ما است. دانیل جاوا را در نسخه روسی زبان این دوره، که شما به زبان انگلیسی در CodeGym مطالعه می کنید، یاد گرفت. باشد که الهام بخش یادگیری بیشتر شما شود و شاید روزی بخواهید داستان خود را با ما به اشتراک بگذارید :) هیچ وقت دیر نیست!  - 1خب، من می‌خواهم داستانم را با چیزی الهام‌بخش و آسان برای درک شروع کنم... اما یک بار دیگر همه چیز به کلیشه‌های سنی معمولی خلاصه می‌شود که همه درباره آن صحبت می‌کنند، اما شما هرگز شخصاً آن را احساس نمی‌کنید. سلام همکاران. اسم من دانیل است. من 35 سالمه و برنامه نویس هستم. پیشینه حرفه من شبیه هزاران و میلیون ها نفر دیگر در کشور ما و شاید در سراسر جهان است. من بزرگ شدم، جشن گرفتم و به چیزهای زیادی فکر نکردم. چیزی علاقه من را جلب می کند. در مورد چیزی می خواندم. فکر کردم یه چیزی فهمیدم بعد در جایی ثبت نام کردم که درس بخوانم. چون جای دیگه قبول نشدم و حالا که به آن فکر می کنم، آیا می خواستم باشم؟ آیا آن موقع واقعاً فهمیدم چه می خواهم؟ آیا من رویاهای واقعی داشتم؟ نه فقط برای به دست آوردن پول زیاد، بلکه کاری که واقعاً می خواهم انجام دهم؟! هیچ البته نه. در دبیرستان، رویکرد من به مطالعه تصادفی بود. از زمانی که در کلاس ششم به یک کلاس علوم کامپیوتر معرفی شدم، همیشه به کامپیوتر علاقه داشتم... حتی علاقه به برنامه نویسی، برای کنکاش در نحوه کار کردن چیزها. اما اکنون، پس از سال‌ها، به طرز مضحکی عجیب به نظر می‌رسد که در آن زمان تمایلی به کاوش عمیق‌تر نداشتم. برای درک، تحقیق و احساس... خیلی پیش در سال 1995، ما در QBasic برنامه ریزی کردیم و رویای انتشار "نسخه خودمان از ویندوز" (که حتی با چشمان خودمان ندیده بودیم) را در حالت VGA داشتیم :) یا ما رویای ایجاد یک بازی کامپیوتری مانند Command & Conquer یا چیزی شبیه به کوئست‌هایی که در آن زمان مد بودند، اما با بیل گیتس به عنوان شخصیت اصلی بودیم. خسس! ما به پاسکال نگاه کردیم، اما همه چیز در آنجا بسیار پیچیده بود... ما در مورد C شنیدیم، اما نتوانستیم یک برنامه را اجرا کنیم. ما با استفاده از پنجره سیاه MS DOS، در حالی که جعبه های پر از فلاپی دیسک را پر کرده بودیم و با هارد دیسک های ترابایتی شوخی می کردیم، در اولین x386s یاد گرفتیم و بازی کردیم. همه‌ی این‌ها وجود داشت، اما هیچ میل یا درکی وجود نداشت که بتوانم عمیق‌تر در آن غواصی کنم. راستش را بخواهید، در سال‌های بعد، مواقعی پیش آمد که برنامه‌نویسی به من فرصت داد و حتی کمی درآمد کسب کردم. در طول زندگی ام، 1 برنامه برای پایان نامه ام و چند برنامه برای درسی نوشته بودم، حتی اگر هیچ وقت این رشته را در مرکز مطالعاتم قرار ندادم :) و همه اینها بدون غوطه ور شدن، تنها با اشتیاق محض. البته، من نمی خواهم اکنون با آن کد کار کنم: DI در یک برنامه مهندسی عمران ثبت نام کرد و کار بسیار خوبی در یادگیری نحوه ساخت چیزها انجام داد، اما، خوشبختانه، من یک تکلیف شغلی دریافت نکردم. در جستجوی شغلم نسبتاً منفعل بودم. در نتیجه، من به عنوان مکانیک در یک شرکت که شبکه های گرمایش منطقه ای را نگهداری می کند، استخدام شدم. سپس، دوباره به لطف یکی از آشنایان، یک شغل خدمات خانه پیدا کردم، جایی که تا 12 سال آینده به طور مداوم کثیف بودم. و اکنون من یک تکنسین تعمیر تلفن همراه هستم! البته این کار بدی نیست. به نظر می رسد درآمد خوبی دارد و همچنین فضایی برای رشد دارد... اما چیزی درست نبود در همه جا شروع کردم به احساس آماتور بودن. کار زیاد بود و مشتریان دائمی، اما چیزی درست نبود. من این احساس را داشتم که به طور کامل متوجه نشدم که همه چیز چگونه کار می کند. در همان زمان، متوجه شدم که پرداخت هزینه تحصیل به مدت 5 سال نیز منجر به هیچ چیز نمی شود. بعد از 5 یا 6 سال دیگر از تعمیر گوشی خسته و خسته شده بودم. اگر حرفه ام را عوض نمی کردم، حداقل می خواستم «خودم بیرون بروم». اما، البته، این آرزوهای منفعلانه محقق نشدند. سالها گذشت و من 33 ساله شدم. ممکن است یک نفر 10 سال کوچکتر بگوید که این تقریباً پیری است، اما یک نفر 10 سال بزرگتر قطعاً مخالف است، همانطور که من مخالفم :) با این حال، کسالت و یکنواختی در تعمیرات تلفن باعث شد درگیر شوم. فعالیت های خلاقانه مختلف و حالا داشتم شغلی را در زمینه طراحی یا در بدترین حالت توسعه وب سایت، مدل سازی سه بعدی یا ویرایش ویدیو تصور می کردم! خوشبختانه این اشتیاق من واقعاً تغییراتی را در زندگی من ایجاد کرد. چند سالی در چند کنسرت جانبی شرکت کردم و جوایز قابل توجهی را در مسابقات خلاقانه به دست آوردم. و سپس در نقشی متفاوت استخدام شدم و به عنوان طراح در یک شرکت تولید داخلی مشغول به کار شدم. ناگهان باد تغییر مانند آهنگ معروف Scorpions در زندگی من وزید. برای اولین بار پس از مدت ها، با تغییر شغل، ناگهان احساس کردم که اگر بخواهم می توانم هر چیزی را تغییر دهم. متوجه شدم که وقتی زندگی من به طور کامل با جدا کردن تلفن یک نفر یا صحبت کردن با دوستان دوستان یا دوستان دوستان در مورد نحوه کارکرد تلفن آنها تمام نشده است، یا بازی بیهوده، World of Tanks یا نشستن در محل کار پر از ترس است. برخی از حرکت های بی دقت مرا مجبور می کرد تا دستمزد معمولی ام را برای تعویض قطعه شکسته خرج کنم، متوجه شدم که می توانم تغییر کنم. تغییر دهید تا واقعاً کاری را که می خواستم انجام دهم. و زمانی که به عنوان طراح شروع به کار کردم، متوجه شدم که نمی‌خواهم کار طراحی انجام دهم. البته طراحی، طراحی، مدیریت وب سایت، مدل سازی و ویرایش ویدئو همگی حرفه های جالبی هستند. اما آنها چیزی را از دست دادند، سطح دیگری از خلاقیت. و حالا داشتم شغلی را در زمینه طراحی یا در بدترین حالت توسعه وب سایت، مدل سازی سه بعدی یا ویرایش ویدیو تصور می کردم! خوشبختانه این اشتیاق من واقعاً تغییراتی را در زندگی من ایجاد کرد. چند سالی در چند کنسرت جانبی شرکت کردم و جوایز قابل توجهی را در مسابقات خلاقانه به دست آوردم. و سپس در نقشی متفاوت استخدام شدم و به عنوان طراح در یک شرکت تولید داخلی مشغول به کار شدم. ناگهان باد تغییر مانند آهنگ معروف Scorpions در زندگی من وزید. برای اولین بار پس از مدت ها، با تغییر شغل، ناگهان احساس کردم که اگر بخواهم می توانم هر چیزی را تغییر دهم. متوجه شدم که وقتی زندگی من به طور کامل با جدا کردن تلفن یک نفر یا صحبت کردن با دوستان دوستان یا دوستان دوستان در مورد نحوه کارکرد تلفن آنها تمام نشده است، یا بازی بیهوده، World of Tanks یا نشستن در محل کار پر از ترس است. برخی از حرکت های بی دقت مرا مجبور می کرد تا دستمزد معمولی ام را برای تعویض قطعه شکسته خرج کنم، متوجه شدم که می توانم تغییر کنم. تغییر دهید تا واقعاً کاری را که می خواستم انجام دهم. و زمانی که به عنوان طراح شروع به کار کردم، متوجه شدم که نمی‌خواهم کار طراحی انجام دهم. البته طراحی، طراحی، مدیریت وب سایت، مدل سازی و ویرایش ویدئو همگی حرفه های جالبی هستند. اما آنها چیزی را از دست دادند، سطح دیگری از خلاقیت. و حالا داشتم شغلی را در زمینه طراحی یا در بدترین حالت توسعه وب سایت، مدل سازی سه بعدی یا ویرایش ویدیو تصور می کردم! خوشبختانه این اشتیاق من واقعاً تغییراتی را در زندگی من ایجاد کرد. چند سالی در چند کنسرت جانبی شرکت کردم و جوایز قابل توجهی را در مسابقات خلاقانه به دست آوردم. و سپس در نقشی متفاوت استخدام شدم و به عنوان طراح در یک شرکت تولید داخلی مشغول به کار شدم. ناگهان باد تغییر مانند آهنگ معروف Scorpions در زندگی من وزید. برای اولین بار پس از مدت ها، با تغییر شغل، ناگهان احساس کردم که اگر بخواهم می توانم هر چیزی را تغییر دهم. متوجه شدم که وقتی زندگی من به طور کامل با جدا کردن تلفن یک نفر یا صحبت کردن با دوستان دوستان یا دوستان دوستان در مورد نحوه کارکرد تلفن آنها تمام نشده است، یا بازی بیهوده، World of Tanks یا نشستن در محل کار پر از ترس است. برخی از حرکت های بی دقت مرا مجبور می کرد تا دستمزد معمولی ام را برای تعویض قطعه شکسته خرج کنم، متوجه شدم که می توانم تغییر کنم. تغییر دهید تا واقعاً کاری را که می خواستم انجام دهم. و زمانی که به عنوان طراح شروع به کار کردم، متوجه شدم که نمی‌خواهم کار طراحی انجام دهم. البته طراحی، طراحی، مدیریت وب سایت، مدل سازی و ویرایش ویدئو همگی حرفه های جالبی هستند. اما آنها چیزی را از دست دادند، سطح دیگری از خلاقیت. وقتی تبلیغ دوره های جاوا و دستمزدی که بعد از اتمام آموزش قول داده بودند را دیدم، متوجه شدم که چی بود :) بله، البته! من تمام عمرم آرزو داشتم برنامه نویس شوم! حقوقی سه تا چهار برابر من و شغلی که فکر می خواهد! شغلی که شما را به چیزی جز مغزتان گره نمی زند! این چیزی بود که همیشه آرزویش را داشتم، اما خداییش خیلی چیزها بود که نفهمیدم! از همسرم پرسیدم بگو اگر برنامه نویس شوم 100-200 هزار در می آورند. او گفت: "مطمئناً، "یکی شو. و ما به برزیل نقل مکان خواهیم کرد. "اما این چیزی نیست که در یک ماه اتفاق بیفتد. یک سال طول می کشد! و من شبها خیلی سرم شلوغ است!» «خب، چه کاری می توانی انجام دهی؟» همه چیز اینگونه شروع شد، اما... بنا به دلایلی، بانک وام 30 هزار تومانی برای تربیت طراح تایید نکرد. که اخیراً در بازار کار ظاهر شده است. و همانطور که معلوم شد، بیهوده نیست :) همانطور که اوگوی قدیمی به استاد شیفو گفت، هیچ حادثه ای رخ نمی دهد. تمایل من برای پیوستن سریع به صفوف برنامه نویسان ممکن است متأسفانه باشد. در واقع، در آموزش، میزان پرداختی شما مهم نیست، بلکه دانشی که کسب می کنید مهم است. شرایط آرام و آرام‌بخشی که امکان تأمل و آرامش را فراهم می‌کرد. حقوق! در طول یک ماه آینده، کل اینترنت را جست‌وجو کردم و به دنبال بهترین (و البته رایگان!) راه برای تبدیل شدن به یک برنامه‌نویس جاوا بودم. چرا جاوا؟ چون جاوا برنامه نویسان بالاترین حقوق را دارند !. در آن زمان طرحی قدیمی داشت که یادآور کارتون محبوب Futurama بود. من بلافاصله جذب 10 سطح رایگان CodeGym و فضای "تکنیکی" رنگارنگ متهورانه شدم. با تب و تاب زیاد، خودم را به درس خواندنم انداختم. فکر می‌کردم که بعد از 10 سطح، اگر همزمان با استفاده از دوره‌های رایگان در YouTube، وبینارهای مختلف GeekBrains و برنامه‌های SoloLearn مطالعه کنم، ممکن است آنقدر ماهر باشم که مطمئناً حرفه‌ام رونق بگیرد! همانطور که به یاد دارم، 10 سطح اول را در یک هفته یا کمتر تکمیل کردم. خیلی ساده، سرگرم کننده، دشوار و در عین حال جذاب بود - نمی توانم آن را با کلمات بیان کنم. البته سوتفاهمات عمیقی هم داشتم. تصور کنید چه حسی دارد که برای تقریباً 20 سال باور داشته باشید که به خوبی درک می کنید که یک برنامه فایلی است که از بالا به پایین اجرا می شود ... و سپس با این واقعیت روبرو می شوید که یک برنامه اصلاً یک فایل نیست، بلکه یک کل است. پروژه، و یک پروژه فایل‌های زیادی دارد، و وقتی روی دکمه «Run» کلیک می‌کنید (در IntelliJ IDEA که در آن زمان ناآشنا بود)، فایلی که روی صفحه مشاهده می‌کنید لزوماً همان چیزی نیست که در حال اجرا است. ... به طرز دردناکی قابل درک نبود. در واقع، در جایی از لایه‌های بحث‌های قدیمی در وب‌سایت، هنوز می‌توانید نظرات عصبانی و توهین‌آمیز من در مورد کوته‌اندیشی سازندگان را بیابید، که فکر نمی‌کردند کاربرانشان کاملاً جدید باشند و چیزی در مورد این موارد جدید نمی‌دانند- IDE های fangled =) بنابراین من 10 سطح را به سرعت تمام کردم، همه در یک حرکت. آنقدر خوب بود که تقریباً بلافاصله یک تمدید یک ماهه خریدم. برای من خرید بزرگی بود. همه چیز در ابتدا به آرامی پیش می رفت، اما سطوح بعدی بسیار سخت تر بود. علاوه بر این، متوجه شدم که تا سطح 10 وظایف نسبتاً ساده بودند و من هنوز درک عمیقی از "برنامه نویسی مدرن" نداشتم. یک ماه گذشت اما پیشرفت چشمگیری نداشتم. من احتمالا به سطح 20 یا چیزی شبیه به آن نزدیکتر شده ام. اما هر روز احساس می کردم که آن را قطع نمی کنم. من پول سرمایه گذاری کرده بودم، اما نمی توانستم آن را توجیه کنم. زیر سنگینی نقاط ضعفم یکی دو ماه درس را رها کردم. فقط گهگاهی ویدیوهای جالبی در مورد این موضوع تماشا می کردم و آنها فاقد جزئیات بودند. سال نو 2017 نزدیک شد. و همراه با آن، یک هدیه بزرگ برای همه دانش‌آموزان CodeGym - تخفیف 50 درصدی از قیمت معمولی. عذاب خود فروکش کرد و رویا ادامه یافت. من هزینه اشتراک را پرداخت کردم. این مبلغ نجومی نبود، اما قابل توجه بود و باید توجیه می شد. بلافاصله پس از تعطیلات سال نو، با قدرتی تازه دست به کار شدم. به یاد دارم که همه چیز خوب پیش رفت تا اینکه با یک کار به ظاهر ساده مواجه شدم که با این وجود برای یک مبتدی با سابقه من بسیار دشوار بود. فکر کنم اسمش "رستوران" بود. تسلیم شستن یا شستن نمی شود. به مطالعه طولانی مدت یا بالا و پایین پریدن تسلیم نمی شود. کلاس ها و روش ها در سرم شناور بودند، گره خوردن و چسبیدن به یکدیگر، و من مطمئناً نمی توانستم یکی را از دیگری تشخیص دهم. من احتمالا یک هفته با آن کشتی گرفتم. ترس قدیمی من از قبل در لبه ذهنم ظاهر شده بود و فقط 6000 روبلی که قبلاً پایین آورده بودم مانع از ترک بازی ای که شروع کرده بودم را گرفت... و سپس یک تراژدی بزرگ در خانواده من اتفاق افتاد... عظیم و مثل همیشه، غیر منتظره... برای یک هفته تمام، نمی توانستم روی چیزی تمرکز کنم. من نمی توانستم کاری بکنم، چیزی فکر کنم، زندگی کنم... من به سادگی در جایی از جهان توقف کردم و به سمت جایی که همه ما پرواز می کنیم پرواز کردم... خواننده عزیز خوشحالم که تا اینجا پیش رفتی. زیرا این مهمترین بخش داستان من است. این دلیل اصلی است که من اکنون می توانم بگویم که به جای وجود، زندگی می کنم. و اگرچه غم انگیز است، اما هر پایانی یک آغاز است. و این شروع من بود شروع واقعی من بعد از یک هفته بی حسی و بی تفاوتی، میل به زندگی جایگزین مالیخولیای من شد. فکری وارد سرم شد. هر پدر و مادری دوست دارد فرزندانش زندگی کنند. برای اینکه بچه ها تا می توانند زندگی کنند. و با انجام این کار، والدین ما در ما زندگی می کنند... وقتی به کار "رستوران" بازگشتم، ناگهان احساس آرامش شگفت انگیزی کردم. کلاس‌هایی که از کلاس‌هایی استفاده می‌کنند که کلاس‌ها را نمونه‌سازی می‌کنند و رابط‌ها را پیاده‌سازی می‌کنند، ناگهان به سادگی باز کردن طناب‌های گره‌دار به نظر می‌رسند. شما یکی را بکشید و ببینید چه حرکتی می کند - آنجاست! مشکل از یک اشتباه تایپی بود! :) توصیه می کنم همه این گره "مغذی" را باز کنند. بعدها، این روند سخت تر شد، بسیار سخت تر. اما دیگر پایان دنیا یا حکم زندان به نظر نمی رسید. هر پازلی راه حلی داشت. اگر یکی برای مدت طولانی حل نمی شد، می توانستم آن را کنار بگذارم و بعداً با انرژی دوباره به آن بازگردم. و اونوقت دیگه نمیتونه من رو تحمل کنه! البته، من با اعتبار سنجی ها مبارزه کردم و سرم از نامفهوم بودن همه چیز جوشید، اما همه چیز شروع به جا افتادن در نوعی ساختار کرد. انگار همه چیز دگرگون شد: گرانیت جامد به ماسه سنگ تبدیل شد. و هر بلوک ماسه سنگی را می توان فرسوده کرد - این فقط یک مسئله زمان است. 4 یا 5 ماه دیگر گذشت. و حالا احساس می کردم قوی هستم. من تست های متعددی را در مورد دانش خود در مورد Java Core انجام داده بودم، بازی های فکری و ویدیوهای زیادی در مورد موضوعات مختلف برنامه نویسی (در حال حاضر داشتن اینترنت بسیار خوب است - شما می توانید همه چیز را آنلاین پیدا کنید!) من خوانده بودم زیرا این مهمترین بخش داستان من است. این دلیل اصلی است که من اکنون می توانم بگویم که به جای وجود، زندگی می کنم. و اگرچه غم انگیز است، اما هر پایانی یک آغاز است. و این شروع من بود شروع واقعی من بعد از یک هفته بی حسی و بی تفاوتی، میل به زندگی جایگزین مالیخولیای من شد. فکری وارد سرم شد. هر پدر و مادری دوست دارد فرزندانش زندگی کنند. برای اینکه بچه ها تا می توانند زندگی کنند. و با انجام این کار، والدین ما در ما زندگی می کنند... وقتی به کار "رستوران" بازگشتم، ناگهان احساس آرامش شگفت انگیزی کردم. کلاس‌هایی که از کلاس‌هایی استفاده می‌کنند که کلاس‌ها را نمونه‌سازی می‌کنند و رابط‌ها را پیاده‌سازی می‌کنند، ناگهان به سادگی باز کردن طناب‌های گره‌دار به نظر می‌رسند. شما یکی را بکشید و ببینید چه حرکتی می کند - آنجاست! مشکل از یک اشتباه تایپی بود! :) توصیه می کنم همه این گره "مغذی" را باز کنند. بعدها، این روند سخت تر شد، بسیار سخت تر. اما دیگر پایان دنیا یا حکم زندان به نظر نمی رسید. هر پازلی راه حلی داشت. اگر یکی برای مدت طولانی حل نمی شد، می توانستم آن را کنار بگذارم و بعداً با انرژی دوباره به آن بازگردم. و اونوقت دیگه نمیتونه من رو تحمل کنه! البته، من با اعتبار سنجی ها مبارزه کردم و سرم از نامفهوم بودن همه چیز جوشید، اما همه چیز شروع به جا افتادن در نوعی ساختار کرد. انگار همه چیز دگرگون شد: گرانیت جامد به ماسه سنگ تبدیل شد. و هر بلوک ماسه سنگی را می توان فرسوده کرد - این فقط یک مسئله زمان است. 4 یا 5 ماه دیگر گذشت. و حالا احساس می کردم قوی هستم. من تست های متعددی را در مورد دانش خود در مورد Java Core انجام داده بودم، بازی های فکری و ویدیوهای زیادی در مورد موضوعات مختلف برنامه نویسی (در حال حاضر داشتن اینترنت بسیار خوب است - شما می توانید همه چیز را آنلاین پیدا کنید!) من خوانده بودم زیرا این مهمترین بخش داستان من است. این دلیل اصلی است که من اکنون می توانم بگویم که به جای وجود، زندگی می کنم. و اگرچه غم انگیز است، اما هر پایانی یک آغاز است. و این شروع من بود شروع واقعی من بعد از یک هفته بی حسی و بی تفاوتی، میل به زندگی جایگزین مالیخولیای من شد. فکری وارد سرم شد. هر پدر و مادری دوست دارد فرزندانش زندگی کنند. برای اینکه بچه ها تا می توانند زندگی کنند. و با انجام این کار، والدین ما در ما زندگی می کنند... وقتی به کار "رستوران" بازگشتم، ناگهان احساس آرامش شگفت انگیزی کردم. کلاس‌هایی که از کلاس‌هایی استفاده می‌کنند که کلاس‌ها را نمونه‌سازی می‌کنند و رابط‌ها را پیاده‌سازی می‌کنند، ناگهان به سادگی باز کردن طناب‌های گره‌دار به نظر می‌رسند. شما یکی را بکشید و ببینید چه حرکتی می کند - آنجاست! مشکل از یک اشتباه تایپی بود! :) توصیه می کنم همه این گره "مغذی" را باز کنند. بعدها، این روند سخت تر شد، بسیار سخت تر. اما دیگر پایان دنیا یا حکم زندان به نظر نمی رسید. هر پازلی راه حلی داشت. اگر یکی برای مدت طولانی حل نمی شد، می توانستم آن را کنار بگذارم و بعداً با انرژی دوباره به آن بازگردم. و اونوقت دیگه نمیتونه من رو تحمل کنه! البته، من با اعتبار سنجی ها مبارزه کردم و سرم از نامفهوم بودن همه چیز جوشید، اما همه چیز شروع به جا افتادن در نوعی ساختار کرد. انگار همه چیز دگرگون شد: گرانیت جامد به ماسه سنگ تبدیل شد. و هر بلوک ماسه سنگی را می توان فرسوده کرد - این فقط یک مسئله زمان است. 4 یا 5 ماه دیگر گذشت. و حالا احساس می کردم قوی هستم. من تست های متعددی را در مورد دانش خود در مورد Java Core انجام داده بودم، بازی های فکری و ویدیوهای زیادی در مورد موضوعات مختلف برنامه نویسی (در حال حاضر داشتن اینترنت بسیار خوب است - شما می توانید همه چیز را آنلاین پیدا کنید!) من خوانده بودم اما همه چیز شروع به جا افتادن در نوعی ساختار کرد. انگار همه چیز دگرگون شد: گرانیت جامد به ماسه سنگ تبدیل شد. و هر بلوک ماسه سنگی را می توان فرسوده کرد - این فقط یک مسئله زمان است. 4 یا 5 ماه دیگر گذشت. و حالا احساس می کردم قوی هستم. من تست های متعددی را در مورد دانش خود در مورد Java Core انجام داده بودم، بازی های فکری و ویدیوهای زیادی در مورد موضوعات مختلف برنامه نویسی (در حال حاضر داشتن اینترنت بسیار خوب است - شما می توانید همه چیز را آنلاین پیدا کنید!) من خوانده بودم اما همه چیز شروع به جا افتادن در نوعی ساختار کرد. انگار همه چیز دگرگون شد: گرانیت جامد به ماسه سنگ تبدیل شد. و هر بلوک ماسه سنگی را می توان فرسوده کرد - این فقط یک مسئله زمان است. 4 یا 5 ماه دیگر گذشت. و حالا احساس می کردم قوی هستم. من تست های متعددی را در مورد دانش خود در مورد Java Core انجام داده بودم، بازی های فکری و ویدیوهای زیادی در مورد موضوعات مختلف برنامه نویسی (در حال حاضر داشتن اینترنت بسیار خوب است - شما می توانید همه چیز را آنلاین پیدا کنید!) من خوانده بودمداستان های موفقیت ، برخی دلگرم کننده یا برخی نه چندان زیاد، اما همه آنها جذاب بودند و پرده را از حوزه اسرارآمیز IT کنار زدند. شاید الان هم بتوانم موفق شوم؟ در یک مقطعی، من به معنای واقعی کلمه از این همه داستان سرگیجه داشتم. با توجه به پیشنهادات متعدد، تصمیم گرفتم به مصاحبه بروم. تقریباً هر داستان موفقیتی توصیه می شود قبل از یافتن سرنوشت خود حداقل ده ها مورد را پشت سر بگذارید. نگاهی به یک وب سایت کاریابی معروف انداختم. فکر نمی کردم در شهر کوچک من، ایژفسک، تقاضای زیادی برای برنامه نویسان وجود داشته باشد. اما پس از نگاهی به یک لیست نسبتاً جالب برای یک موقعیت توسعه‌دهنده جوان، تصمیم گرفتم از شانس استفاده کنم. در رزومه خود حقوق و دستمزد مورد نیاز کمی را ذکر کردم و برای این موقعیت درخواست دادم. چقدر تعجب کردم که روز دوشنبه (اگر اشتباه نکنم روز جمعه رزومه ام را ارسال کردم)، استخدام کنندگان شروع به تماس با من کردند! علاوه بر این، آنها حتی از شرکتی که من رزومه ام را برای آن ارسال کردم، نبودند. البته حدس می‌زدم که ممکن است کسی رزومه من را پیدا کند و آن را جالب بداند، اما از نظر ذهنی آماده بودم که بیش از یک بار در ماه در مصاحبه شرکت کنم. توجه ناگهانی آنقدر مرا ترساند که سریع رزومه ام را پنهان کردم. اما کنجکاو بودم، بنابراین تصمیم گرفتم به هر دو مصاحبه ای که توانستم برنامه ریزی کنم بروم. من از نظر فنی برای اولین مصاحبه کاملاً آماده نبودم. داستان‌های موفقیت می‌گویند که مصاحبه‌ها به چند مرحله تقسیم می‌شوند: مرحله اول معمولاً فقط در مورد آشنایی با یکدیگر، بدون آزمایش است. با این حال، من انتظار موفقیت را نداشتم و ذهنم را بیش از هر چیز آماده کردم تا از یک رد یا شاید گیج "با تجربه شما، چطور جرات دارید؟!" من هرگز به دفاتر هیچ شرکت فناوری اطلاعات نرفته بودم. من فقط تصاویری از "ساختمان های افسانه ای" متعلق به گوگل، فیس بوک و ... دیده بودم. البته انتظار نداشتم چنین چیزی ببینم. به نظر می‌رسید که دور گردن من از جنگل، چند مرد عینکی مظلوم روی صندلی‌های چوبی نشسته، پشت مانیتورهای CRT با محافظ‌های ضد تابش صفحه دفن شده بودند. اما نه. البته من شکوه و زرق و برق گوگل را در آنجا ندیدم، اما میز فوتبال در دفتر مرا تحت تاثیر قرار داد. به یک معنا، کل زندگی کاری قبلی من را به چالش کشید، که در آن تعداد ساعات کار مستقیماً به مقدار پولی که دریافت کردم مربوط می شد. یک مصاحبه سریع با منابع انسانی، سپس یک پرسشنامه که با دستی لرزان تکمیل شد - من برای آزمایش آماده نبودم. سپس صحبت کوتاهی با رئیس بخش شد و ناگهان به من پیشنهاد کار دادند. آه بله! علیرغم این واقعیت که من به تمام سوالات آزمون پاسخ ندادم، دانش کلی من از جاوا بسیار خوب بود، بنابراین بلافاصله به من پیشنهاد کار داده شد. حقوق پیشنهادی کمی بیشتر از چیزی بود که در رزومه ام درخواست کرده بودم. علاوه بر این، پس از یک دوره آزمایشی، قرار بود افزایش یابد. و سپس افزایش حقوق انباشته می شود و منجر به رشد حقوق سریع تر می شود! این فکر وسوسه انگیز من را کمی دیوانه کرد. اما به من هم جرات داد. هیچ آمادگی عمدی برای مصاحبه بعدی ام نداشتم. اما داستان های موفقیت نیز به ما می آموزند که نباید بلافاصله اولین پیشنهاد کاری را بپذیریم. حقیقتی در این وجود دارد. بنابراین، البته، قرارم را با استخدام کننده دوم لغو نکردم. من با در دست داشتن یک پیشنهاد شغلی به مصاحبه دوم رفتم. اما من از اعتماد به نفسم در این مصاحبه کمی خجالت می کشم. ساده‌ترین سؤال‌ها، که اکنون برای من کاملاً بی‌اهمیت به نظر می‌رسند، کاملاً ذهنم را به هم ریخت. من له شدم، خسته شدم، و (OMG!) حتی HTML و HTTP را در هنگام صحبت با سرنخ ها مخلوط کردم! بعد از خراب شدن و سوختن به این شکل، دیگر مطمئن نبودم که آماده برنامه نویس شدن هستم. بخش منابع انسانی در شرکتی که برای اولین مصاحبه‌ام به آنجا رفتم، با اصرار جواب خواست و پیشنهاد را به صورت کتبی برای من ارسال کرد. آنها حتی حاضر بودند منتظر باشند تا من از تعطیلاتی که مدت ها برنامه ریزی شده بود برگردم، اما من هنوز تردید داشتم. از این گذشته، من هنوز باید به رئیس سابق جدیدم اطلاع می دادم که طراح سابق جدید او را ترک می کند، که برای من و او کاملاً غیرمنتظره بود. اما هنوز نتوانستم خودم را مجبور به رد پیشنهاد کنم. من پذیرفتم، با رئیس سابق جدیدم صحبت کردم و همه چیز به آرامی پیش رفت. اینگونه شد که من یک مهندس اتوماسیون آزمون جوان شدم. شاید کسی بگوید که مهندسان اتوماسیون تست اصلا برنامه نویس نیستند و کار آنها باید خسته کننده باشد. اما من باید کاملا با آن مخالف باشم. من خودم زمانی فکر می کردم که تسترها برنامه نویسانی هستند که برای تبدیل شدن به یک برنامه نویس "تمام عیار" چیزی که لازم است را ندارند. امیدوارم هیچ یک از همکارانم اگر این کلمات را بخوانند و مرا بشناسند، مرا کتک نزنند! اتفاقاً به همه شما سلام! واقعیت کاملاً متفاوت بود. وقتی اولین قدم را در این رشته برداشتم و شروع به توسعه بخشی از چارچوب تست کردم، الهام گرفتم. من احساس می‌کردم برنامه‌نویسی هستم که نه تنها نوشتن برنامه‌ها را دوست دارد، بلکه می‌داند ممکن است خطاهای مهم در کجا پنهان شده باشد. من متوجه شدم که اعتباردهنده های CodeGym چگونه کار می کنند و چرا همیشه منطقی به نظر نمی رسند. من از بسیاری از نکات ظریف فنی برنامه نویسی آگاه شدم و راحت تر از اینکه به عنوان یک توسعه دهنده نرم افزار جوان وارد IT شده بودم، وارد این دنیای جدید شدم. شما می‌پرسید که آیا اکنون می‌توانم یک برنامه‌نویس «تمام‌العمل» شوم؟ آسان! اما اکنون انتخاب های بیشتری دارم: می توانم شغلی را نه تنها بر اساس حقوق، بلکه بر اساس تیم، موقعیت و پروژه انتخاب کنم. علاوه بر آن لحظه آها، دنیای شغلی کاملاً متفاوتی در اطراف من آشکار شد. استخدام من را می خواست. می خواست از من شراب بخورد و ناهار بخورد، از من پذیرایی کند، و به من اجازه دهد آرامش داشته باشم، در حالی که به من حقوق می داد. این شش ماه اول مثل یک رویا بود. من فقط نمی توانستم باور کنم که برای چندین دهه، در حالی که در مشاغل قدیمی خود راکد بودم، همه اینها توسعه یافته و شکوفا شده بود. و البته منتظر من بود! و برای هر کسی که برای رسیدن به اینجا تلاش می کند: ) همچنین شگفت‌انگیز بود که ببینم چگونه ده‌ها نفر از همکارانم به دلایلی متوجه این همه ثروتی که در دنیای فناوری اطلاعات از آن لذت می‌برند، این زندگی جذاب را در اینجا در مقابل آنها نداشتند. انگار همه اینها آنقدر رایج و همه جا هست که چیزی برای توجه وجود ندارد. در این زمینه، شما واقعا زندگی می کنید، واقعاً کار می کنید و واقعاً پول در می آورید. در مورد همکاران شما، هر کدام شخصیت منحصر به فردی خواهند داشت - آنها افراد روشنفکر و مشتاقی خواهند بود. بسیاری از آنها خلاق خواهند بود و کاملاً همه آنها فقط افراد خوبی خواهند بود! من به سختی می توانم آن فضای احساسات را در این پاراگراف کوچک منتقل کنم. من واقعاً امیدوارم که خوانندگانم باور کنند که چگونه همه چیز برای من در این زمینه جدید واقعی و موفق شده است. و من خودم عمداً به آن رسیدم. من در یک سال به تمام فناوری های مربوطه مسلط شدم. یک بار دیگر، نگرش خود را نسبت به یادگیری برنامه نویسی به طور کلی و جاوا به طور خاص ارزیابی کردم. استخدام کنندگان ده ها بار با آنها تماس گرفتند، چیزی که قبلاً هرگز اتفاق نیفتاده بود! برای من، زندگی شروع به تبدیل شدن به یک شادی باورنکردنی کرد - من لذت واقعی را از کار دریافت کردم و سپس به خانه آمدم و با خوشحالی به یادگیری چیزهای جدید ادامه دادم. در این مرحله، من 34 ساله بودم. در سال های قبل، گاهی اوقات به وضوح احساس می کردم که مغزم در حال خشک شدن است. حافظه ام در حال لغزش بود. کلمات را فراموش می کردم اکنون تفکر من سختگیرانه و بی امان شده است. اما شگفت انگیز است! وقتی شروع به مطالعه موضوعی به وسعت برنامه نویسی کردم، مغزم در ابتدا منقبض شد، انگار در حال فشرده شدن بود، اما بعد به نظر می رسید که به تدریج گسترش می یابد. فکر کردن آسان و سریع شد. در سال‌های اخیر، چنین ایده‌های بزرگی به ذهنم خطور کرده است که باید فکر کنم که آیا خودم به آن‌ها رسیده‌ام یا ناخودآگاه آنها را از جایی برداشته‌ام. در محل کار جدیدم بلافاصله پنجاه همکار در یک فضای باز پیدا کردم. اعتراف می کنم، زمانی که سعی می کردم نقش و نام همه را به خاطر بسپارم، در ابتدا دچار وحشت شدم. اما مغز من قبلاً به یادگیری سریع عادت کرده بود و خیلی زود نام همه و انواع جزئیات دیگر را که مانند خار در مدل ذهنی من از هر یک از همکارانم گیر کرده بود (بله، OOP خیلی راحت به زندگی واقعی و بد منتقل می شود) برعکس). همه چیز تا به امروز مرا شگفت زده می کند. با سهولتی که درک آن برایم سخت است، یک برنامه دسکتاپ بزرگ و تمام عیار نوشتم (قبلاً هیچ پروژه بزرگی را تکمیل نکرده بودم)، که برای آن جایزه خوبی دریافت کردم. من ناگهان شروع به درک الگوهای طراحی کردم و حتی برنامه های دیگران را به سادگی با نگاه کردن به کد آنها درک کردم. همه آن کلمات جادویی مرموز - Spring، JDBC، Hibernate، Git، SQL و صدها مورد دیگر - معنی پیدا کردند و واضح شدند. هر زبان برنامه نویسی، نه فقط جاوا، و نه فقط زبان هایی با نحو مشابه، ناگهان مشخص شد. انگار نمی توانستم بخوانم و ناگهان توانستم. احساس کردم که چقدر عمیقاً در دنیای جدیدم غوطه ور شده ام، گویی ریشه در هر موضوعی که پیرامونم است فرو رفته بودم. به لطف شغلم، دانش جدید و کار سخت خودم، شروع کردم به نگاه متفاوت به همه چیز. من متوجه شدم که اگر تلاش های بسیار دقیق و منطقی انجام دهید، تحقق برنامه های خود و رسیدن به هر چیزی که می خواهید چقدر آسان است. و برای من، این شگفت انگیزترین بخش تحول سریع من است. نه این است که حقوق هنگفتی دریافت کرده ام و نه این است که به رویای کودکی خود جامه عمل پوشانده ام. شگفت‌انگیزترین چیز این است که این جاه‌طلبی به من قدرت زیادی داد و این اطمینان را به من داد که می‌توان زندگی‌ام را از هر نظر به سمت بهتر شدن تغییر داد. گاهی اوقات با همکاران قدیمی ام که افراد باهوشی هم هستند برخورد می کنم. من می گویم ببین برای شش ماه تلاش من بیشتر از ده سال تو می گیرم! بیا به من در IT بپیوند! و آنها می گویند: "نه، در مورد چه چیزی صحبت می کنی؟ من آنقدر باهوش نیستم. من نمی توانم همه اینها را یاد بگیرم." اما من به مردم ایمان دارم، زیرا به خودم ایمان داشتم و ثابت کردم که می توان آن را انجام داد. من یک آدم کاملا معمولی هستم. من به آن رسیدم، یعنی دیگر مردم عادی می توانند به هر چیزی برسند! با این حال، متقاعد کردن شخص دیگری همیشه سخت تر از متقاعد کردن استخودت و خودت عمل کن . اما من به شما ایمان دارم خواننده عزیز. تو هم مثل من هستی، شاید حتی بهتر. من توانستم و شما هم اگر بخواهید می توانید! در این مرحله، امیدوارم هیچ کس به خاطر معرفی طولانی من به خواب نرود یا نمرده باشد. در حقیقت، من فقط می‌خواستم مشاهداتم و همه چیزهایی را که به من کمک کرد تا اینقدر سریع و به نظرم به طور موثر رشد کنم را به اشتراک بگذارم. اما برای من، نصیحت بدون احساس، جدا از زندگی و جدا از مشکلات شخصی من به نظر می رسد. بنابراین در نهایت، در اینجا به مهمترین اصولی می پردازم که معتقدم مطالعات شما را تا حد امکان سریع و مؤثر می کند (امیدوارم هیچ یک از اصول خود را که همیشه سعی می کنم به پادوان خود منتقل کنم فراموش نکنم):
  • از CodeGym استفاده کنید . البته کاستی هایی هم داره چه وب سایتی این کار را نمی کند؟ یادگیری در CodeGym به اندازه آنچه در دوره های پر زرق و برق به شما وعده داده شده است، سریع و جادویی نیست. اما با CodeGym، مهمترین چیز را دریافت خواهید کرد، چیزی که در هیچ جای دیگری در دسترس نیست: یاد خواهید گرفت که چگونه کد را درک کنید. تعداد زیادی کد. خوب و غیره زمانی که من درس می خواندم، دوره ها جاوا 8 و همه این ویژگی های درخشان مانند عبارات لامبدا و استریم ها را نداشتند. ولی 1.7 رو خیلی خوب یاد گرفتم.
  • از منابع زیادی استفاده کنید برای هیچ چیز خود را به یک منبع محدود نکنید. من برای CodeGym ستایش زیادی دارم، اما بسیاری از موضوعات اینجا نامشخص است. گاهی اوقات توضیح خاصی که یک فرد می تواند بفهمد بستگی زیادی به آن شخص دارد. شاید لازم باشد درس را بخوانید، سپس کمی هورستمن بخوانید، کمی اکل بخوانید، و تنها در این صورت لامپ روشن می شود: آه! این که چگونه کار می کند! یا شاید یکی از آنها برای شما روشن باشد. به هر حال، از نظر من، هورستمن بهتر از اکل است، و بلوخ به سادگی غیرقابل مقایسه است (در نسخه اصلی) :)
  • ترکیب های کلید IntelliJ IDEA را یاد بگیرید. به نظر من، این کاملاً بهترین IDE از همه است. و اعتراف می کنم که واقعا دلم برای میانبرهای IDE در برنامه های دیگر تنگ شده است. دو کار مهم انجام دهید: راهنما -> مرجع نقشه کلید (آن را چاپ کنید، از وسط تا کنید، آن را منگنه کنید و روی میز خود بگذارید) و از Ctrl+Alt+L بیشتر در کد خود استفاده کنید =) من به خصوص دوست دارم این توصیه را تکرار کنم. به همکارانم
  • در اسرع وقت استفاده از Git را شروع کنید. این واقعاً یک مهارت ضروری است. هر چه زودتر سر خود را به آن بکوبید و آن را بشناسید، بهتر است. توصیه می کنم از افزونه داخلی IDEA استفاده کنید. من قصد دارم یک آموزش ویدیویی دقیق در مورد نحوه انجام همه این کارها تهیه کنم. حتی مهمتر از آن، یک بار یک شرکت بسیار بزرگ با من تماس گرفت که به سادگی نمایه GitHub من را پیدا کرده بود، که در آن زمان فقط یک پروژه با راه حل های CodeGym بود.
  • از اعتراف به اینکه چیزی نمی دانید نترسید. بترسید از اینکه نخواهید بدانید. همانطور که قبلاً نوشتم، اصطلاحات نسبتاً ساده کلاس ها، روش ها، توابع، ویژگی ها و فیلدها آشفتگی وحشتناکی در مغز من ایجاد کرد، اما با گذشت زمان همه چیز سر جای خودش قرار گرفت. گاهی اوقات برای هضم چیزهای نامشخص به زمان نیاز دارید.
  • از اشتباه کردن نترسید. هنگامی که اشتباهی مرتکب شدید، آن را اصلاح کنید و سعی کنید آن را تکرار نکنید. تنها اشتباهات واقعی چیزهایی هستند که قابل اصلاح نیستند.
  • راه رفتن. ممکن است فکر کنید وقت خود را تلف می کنید، اما اینطور نیست. یک ساعت پیاده روی به محل کار (و از آن!) می تواند برای جذب اطلاعات جدید فوق العاده موثر باشد. البته، بهترین کار این است که هدفون های خود را در گوش خود قرار دهید و در طول مسیر به یک کتاب صوتی یا پادکست با موضوع فناوری اطلاعات گوش دهید. من نمی‌توانم تصور کنم که بتوانم چیزی را تا این حد هدفمند یاد بگیرم اگر به آهنگ "غریزه اراده: چگونه خودکنترلی کار می‌کند، چرا اهمیت دارد و چه کاری می‌توانی انجام دهی تا بیشتر از آن" اثر کلی بی‌نظیر گوش نکرده بودم. مک گونیگال در طول این پیاده روی.
  • بیشتر از کامپیوتر فاصله بگیرید. من شخصاً از WorkRave استفاده می کنم، برنامه ای که هر 25 دقیقه من را برای یک استراحت 5 دقیقه ای از کامپیوترم دور می کند. شاید این خیلی مکرر باشد؟ اما سلامت هر فرد منحصربه‌فرد است و در برخی مواقع شروع می‌کنید به درک آنچه که ارزش بیشتری دارید: یک دقیقه اضافی برای پایان نوشتن آن حلقه، یا کمر، مچ دست و گردن بدون درد. به هر حال، تکنیک بسیار محبوب افزایش بهره وری Pomodoro دقیقاً بر اساس این زمان بندی است.
  • به طور منظم تمرین کن. برای من، بعد از اینکه برای پیاده روی دور شدم، خیلی لذت بخش بود که پشت لپ تاپم بنشینم و نیم ساعت را به زبان انگلیسی و دو ساعت را به کارهای CodeGym اختصاص دهم. وقتی با چیزی غیرقابل درک مواجه شدم، ویدیوها را تماشا کردم و مقالات مرتبط را خواندم تا اینکه موضوع روشن شد. به خصوص به یاد دارم که سعی کردم ژنریک ها را بفهمم (زمانی که برای اولین بار با مشکل ژنریک مواجه شدم، حتی نمی دانستم نام آنها چیست). علیرغم اینکه فکر می کردم متوجه شدم آنها چیست و چگونه کار می کنند، یک سال بعد متوجه شدم که متوجه نشدم. و به طور کلی، من متقاعد نشده ام که بسیاری از افرادی که می گویند همه تفاوت های ظریف را درک می کنند. به هر حال، اینگونه بود که روزهای هفته من پر از آرزوی رسیدن به هدفم بود. اما برنامه ریزی برای تعطیلات آخر هفته برایم سخت بود و مجبور بودم مدام خودم را به جلو برانم. البته در این مدت از خانواده ام وام می گرفتم که به سختی با آنها وقت می گذراندم اما اکنون این هزینه ها را جبران کرده ام. عصرهای من پر از وقت خانوادگی است و من حتی وقت دارم چیزی بنویسم تا در CodeGym پست کنم =)
  • لذت مطالعه فناوری های نامفهوم مرتبط را از خود دریغ نکنید. UML؟ HTML؟ XML؟ CSS؟ XPATH؟ ماون؟ میزبانی؟ داکر؟ TCP؟ CPU چگونه اعداد را اضافه می کند؟ آره! متشکرم، آقا، ممکن است من یک دیگری داشته باشم! :)
خوب، شما آن را دارید. این داستان امروز من را به پایان می رساند. امیدوارم کسی تجربه من را مفید بداند و با این پست طولانی، کسی را در مسیر انتخاب شده با دادن چند توصیه مفید یا صرفاً شاد کردن آنها تقویت کنم. در هر صورت، چیزی به نام تجربه بد وجود ندارد. به هر حال، تجربه تنها چیزی است که وقتی ندارید به دست می آورید. موفق باشید! و دوستان من شما را در IT خواهم دید! هیچ وقت برای یادگیری دیر نیست، حتی اگر یک برنامه نویس 35 ساله و بدون تحصیلات رسمی باشید که در ساعت چهار صبح 6 ساعت را صرف این مقاله درهم کرده اید که همه برای خواندن آن تا انتها مجهز نیستند. چشمان از خستگی از قبل تکان می‌خورند، اما شما هنوز هم بسیار راضی هستید، زیرا فردا اثر مورد علاقه‌تان در انتظار شما خواهد بود و یک نفر موفق شد اثر شما را تا آخر بخواند و به این خط لبخند بزند.
نظرات
TO VIEW ALL COMMENTS OR TO MAKE A COMMENT,
GO TO FULL VERSION